او این یادداشت را به مناسب ملاقات مجدد با فرانک پاگلزدورف، سرمربی پیشین هامبورگ در صفحهاش در اینستاگرام منتشر کرد و متن کاملتر آن را در اختیار همشهری آنلاین قرار داد که در زیر ملاحظه میفرمایید:
انگار همین دیروز بود. در برگشت از مسابقات فوتبال بازیهای آسیایی ۱۹۹۸ بانکوک که در آن قهرمان شده بودیم، متوجه شدم که باشگاه هامبورگ علاقهمند به جذب من است. آنها خواسته بودند که حتما برای تست یک هفتهای به آنجا بروم. البته مخالفتهایی از جانب باشگاه پاس هم وجود داشت. پاسیها بر این باور بودند که باید قرارداد بسته شود وگرنه اجازه ترک تیم برای تست به من داده نمیشد. پس از مذاکره، آنها را متقاعد کردم که این هم به نفع من است و هم به نفع پاس.
تا پیش از این، تمامی بازیکنانی که با قرارداد قطعی راهی تیمهای اروپایی شده بودند یا از پرسپولیس رفته بودند و یا از استقلال. مدیران پاس متقاعد شدند و سرانجام برای شرکت در تستهای هامبورگ راهی آلمان شدم. در آن زمان، هامبورگیها تازه از اردوی نیمفصل خود از اتریش برگشته بودند و من دو، سه روزی زودتر رسیده و در انتظار شروع تمرینات بودم تا با تیم تمرین کنم.
یادم هست که وقتی رسیدم، درخواست کردم که من را به زمین تمرینشان ببرند تا بتوانم در فاصله دو روزی که قرار بود، تمرینات آغاز شود، دور زمین بدوم. واقعیتش کمی هم استرس داشتم و میخواستم با آن محیط زودتر آشنا شوم و در جو آنجا قرار بگیرم.
شب قبل از حضورم در تمرین هامبورگ، ناگهان از خواب بیدار شدم؛ درحالی که از فشار استرس خیس عرق شده بودم. نمیدانستم فردا چه چیزی انتظارم را میکشد. نگران آن بودم که نتوانم از پس تستها بربیایم. صبح با همان استرس راهی تمرین شدم.
در زمین، آقای فرانک پاگلزدورف، سرمربی و آقای هرمن ریگه، فیزیوتراپ مشهور آلمانی را دیدم و آنها احترام فراوانی برایم قائل شدند که این برایم آرامشبخش بود.
خاطرم هست، اولین تمرینی که انجام دادیم، بازی فوتبال نزدیک بود که در همین بازی، من سه یا چهار گل بهثمر رساندم. باورم نمیشد؛ فکر میکردم بازیکنان آنها، به شکل دیگری بازی میکنند، پاس میدهند و دریبل میزنند! ولی پس از چند دقیقه متوجه شدم که من خیلی خوب بازی میکنم. این خیلی خوشحال کرد. پس از تمرین نخست، هانس یورگ بوت، دروازهبان تیم جلو آمد و با من دست داد و گفت که خیلی خوب بازی کردی. سایر بازیکنان هم با من دست دادند و تشویقم کردند که این به من روحیه بالایی داد.
در تمرینات فردای آن روز، آقای پاگلزدورف گفت که شناخت خوبی نسبت به من پیدا کرده و خواهان جذب من است. با این حال بهخاطر اینکه فصل نقل و انتقالات به پایان رسیده بود، مجبور شدم تا تابستان برای انتقال به هامبورگ صبر کنم.
در دو سالی که در هامبورگ بودم و باوجود اینکه کمتر فرصت بازی به من رسید، اما باید بگویم که آقای پاگلزدورف، نقش مهمی در شناسایی استعدادهای من داشت. او باعث حضورم در بوندسلیگا و تداوم راهی شد که آغاز کرده بودم. او بود که در همان روزهای نخست حضورم در هامبورگ، لقب هلیکوپتر را بهخاطر پرشهایم به من داد؛ لقبی که هنوز هم با خود دارم. یک مربی خوب کسی نیست که فقط باعث ارتقای کیفیت فنی بازیکن شود، بلکه میتواند سرنوشت او را هم تغییر دهد.
چند روز پیش، فرانک پاگلزدورف را مجددا ملاقات کردم؛ در شصت و پنج سالگی با کولهباری از تجربه. یادی از قدیمها کردیم. خاطرات را ورق زدیم. حرفهایش هنوز هم تاثیرگذار هستند. به من گفت که یک مربی خوب چه خصلتهایی باید داشته باشد. تعداد زیادی کتاب به من هدیه داد. خاطرم هست، آن زمانها تمریناتی که او به تیم میداد را ندیده بودم و به خود گفتم شاید چند سال دیگر به ایران برگردم؛ پس باید این تمرینات بسیار مدرن را یادداشت کنم. اینگونه بود که یک دفتر ارزشمند برایم شکل گرفت از تمرینات فرانک پاگلزدورف. از فرصت استفاده کردم و عکسی را که از آن دفتر گرفته بودم به او نشان دادم.
روز بسیار خوب بود در کنار یک مربی و البته یک انسان خوب.
نظر شما